زندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارازندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارا، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

فرشته ای که ۱۷ ساله منتظرشیم

دلتنگی

یادت باشد مادرت اینجا کنار همین رویاهای زودگذر به انتظار آمدن تو خط های سفید جاده را می شمارد .................... عزیز دل خاله : دلم برایت تنگ است… نه میدانم نامت چیست… و نه میدانم چه می کنی… حتی خبری از رنگ چشم هایت هم ندارم… رنگ موهایت را نمی دانم… لبخندت را هم… فقط میدانم که باید باشی و نیستی… و دلتنگی من فقط برای تو هم نیست .... حالا که کسی نیست بگذار به تو بگویم:دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم می آید می ماند و به تنهاییم پایان میدهد! آمد رفت و به زندگی ام پایان داد… عزیز دل خاله مرگ محمد مرگ من بود و من فقط نفس میکشم تا مرا به جای مرده دفن نکنن... میبینی حال و روزم را ............. مرا ببخشید شما چرا که این روزها آب وهوای دلم آنقدر ...
8 مهر 1393

13 سال شد و نیومدی

سلام عزیز دل خاله ... سلام همدم و همنشین محمدم .. عزیزم خیلی وقته تو وبلاگت چیزی ننوشتم .... خاله جون دیگه دل و وماغی ندارم ... تو هم که جا خوش کردی و نمیخوای بیای تا حداقل تو این داغی که دیدیم اومدنت مرهمی بشه به زخم دلمون ... خاله از دست حرفای مردم خسته ایم ... از دلسوزی های دروغکیشون خسته ایم ... عزیز خاله 18 مرداد بابا و مامانت 13 ساله که ازدواج کردن ... فکر نمیکنی بسه دیگه تو بهشت خدا موندن .... خاله ما داغ دیدیم و اومدنت میتونه کمی سرد کنه داغ دلمونو .... بیا خاله ... سخته خیلی سخته بچمو ببینم که پدر نداره و پدر تو رو ببینم که بچه نداره .... اینه رسم بهشتیا ... اینه مرام و معرفتتون ... بیا خاله دلم گرفته از پچ پچ های مردم ... از ...
30 مرداد 1393

محمد من بهشتی شد و به آسمونها رفت

سلام عزیز  خاله سلام فرشته ی آسمونها محمد من هم اومد پیش شما ... اومد و بهشتی شد ... اون اومد و منو تنها گذاشت ... نگفت من باید چه کنم ؟ من با یه بچه دو ساله چه کنم ؟ من با تنهایییام چه کنم؟به جای اینکه تو بیای محمد من اومد پیش تو ... فکر کنم خیلی بهت خوش میگذره ... از کدوم دردم بگم ؟ از بیکسی خودم یا از بی اولادی خواهرم ... الهی بمیرم برا دل خواهرم ... با رفتن محمد دیگه یاد بچه دار شدن خودش نیست ... عجب خدایی داریم ... به من میگن شکایت نکنم ... آخه چطور گله نکنم .... بی تابی نکنم  .... اصلا خدا می فهمه تنهایی من یعنی چی ؟ خدا میدونه من بی محمدم چه میشکم ... اصلا میدونه یه عاشق بی معشوقش چه می کنه ؟ به خودش قسم نمیدونه...نمیفهمه ...
30 بهمن 1392

تو نیامدی ولی امتحان خدا سخت تر شد

سلام فرشته اسمونی ما سلام عزیز دل خوبی خاله خوش میگذره ... خوش به حالت عزیز خاله ... چه خوب جایی هستی .. اگه به خاطر دل خواهرم نبود دعا نمیکردم به این دنیا بیای ... خاله جون خیلی دلم گرفته ... خیلی .... دیدی عزیزم تو نیومدی ولی خدا یه امتحان سخت تر داره ازمون میگیره ... دوستای گلم ... ببخشید که خیلی دیر اومدم .... شرمندتونم .... از فرشته ی آسمونی ما هنوز خبری نیست ....  ولی همسر من محمد من ... داره با بیماری سرطان میجنگه .... دلیل نیومدن من هم همین بوده شش ماهه دارم درد کشیدن عزیزترین کسمو میبینم .... محمد من و همه ی اونایی که رو تخت بیمارستن محتاج یک قطره اشک شمان ... محتاج یه یا رب یا رب شما هستن... الهی بمیرم برا دل خواهرم...
18 مرداد 1392

بعد از کلی تاخیر........... اومدیم

سلام به همه دوستای گلم سلام به فرشته ی آسمونی خودم که جا خوش کرده پیش خدا و قصد نداره بیاد من اومدمممممممم ............. بعد از کلی تاخیر ......... متاسفانه سیستم خودم با نی نی وبلاگ مشکل داره از وقتی ویندوز عوض کردم نمیتونم وارد شم نمیدونم چرا ؟ هر کی میدونه کمکم کنه ....... الانم از کافی نت اومدم تا به همه دوستای گلم بگم فعلا خبری نیست و فقط همون چشم انتظاری ما و ناز کردن فرشتمون ........ سارا داره از ساری درمونشو ادامه میده البته  درمان معمولی فعلا پولی برا عملای ناباروری در دسترس نیست .... دوستای گلم مامانم وبابام الان خونه ی ما هستن از شمال اومدن و چند روز مهمونمون هستن .... نمیدونین وقتی با امیررضا بازی میکن...
21 دی 1391