محمد من بهشتی شد و به آسمونها رفت
سلام عزیز خاله سلام فرشته ی آسمونها
محمد من هم اومد پیش شما ... اومد و بهشتی شد ... اون اومد و منو تنها گذاشت ... نگفت من باید چه کنم ؟ من با یه بچه دو ساله چه کنم ؟ من با تنهایییام چه کنم؟به جای اینکه تو بیای محمد من اومد پیش تو ... فکر کنم خیلی بهت خوش میگذره ... از کدوم دردم بگم ؟ از بیکسی خودم یا از بی اولادی خواهرم ... الهی بمیرم برا دل خواهرم ... با رفتن محمد دیگه یاد بچه دار شدن خودش نیست ... عجب خدایی داریم ... به من میگن شکایت نکنم ... آخه چطور گله نکنم .... بی تابی نکنم .... اصلا خدا می فهمه تنهایی من یعنی چی ؟ خدا میدونه من بی محمدم چه میشکم ... اصلا میدونه یه عاشق بی معشوقش چه می کنه ؟ به خودش قسم نمیدونه...نمیفهمه ... ....
دوستای گلم برام دعا کنین ... برا خواهرم دعا کنین .. برا دل مادرم دعا کنین ... به خدا نمیدونم چی بگم ... همسر من بابای امیررضای نازم ... رفت بهشتی شد سرطان از پا درش آورد ... محمد من قوی بود ولی خواست خدا چیز دیگه ای بو.د ... دلم براش تنگه دعا کنید بمیرم برم پیشش.