زندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارازندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارا، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

فرشته ای که ۱۷ ساله منتظرشیم

محمد من بهشتی شد و به آسمونها رفت

1392/11/30 21:46
نویسنده : خاله سمیرا
806 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز  خاله سلام فرشته ی آسمونها

محمد من هم اومد پیش شما ... اومد و بهشتی شد ... اون اومد و منو تنها گذاشت ... نگفت من باید چه کنم ؟ من با یه بچه دو ساله چه کنم ؟ من با تنهایییام چه کنم؟به جای اینکه تو بیای محمد من اومد پیش تو ... فکر کنم خیلی بهت خوش میگذره ... از کدوم دردم بگم ؟ از بیکسی خودم یا از بی اولادی خواهرم ... الهی بمیرم برا دل خواهرم ... با رفتن محمد دیگه یاد بچه دار شدن خودش نیست ... عجب خدایی داریم ... به من میگن شکایت نکنم ... آخه چطور گله نکنم .... بی تابی نکنم  .... اصلا خدا می فهمه تنهایی من یعنی چی ؟ خدا میدونه من بی محمدم چه میشکم ... اصلا میدونه یه عاشق بی معشوقش چه می کنه ؟ به خودش قسم نمیدونه...نمیفهمه ... ....

دوستای گلم برام دعا کنین ... برا خواهرم دعا کنین .. برا دل مادرم دعا کنین ... به خدا نمیدونم چی بگم ... همسر من بابای امیررضای نازم ... رفت بهشتی شد سرطان از پا درش آورد ... محمد من قوی بود ولی خواست خدا چیز دیگه ای بو.د ... دلم براش تنگه دعا کنید بمیرم برم پیشش.

پسندها (1)

نظرات (10)

سونیا مامان آرسان
30 بهمن 92 22:36
[خدا بیامرزدش نگو خواهر همه میریم ناشکری نکن بخاطر امیر رضا الان پشتوانه اش شمایید عزیم
مامان نازنين
10 اسفند 92 10:31
شرمنده چرا اينا يزد نمي رن آخه من مي شناسم كساني كه رفتن وجواب گرفتن حالا با هر روش درماني بالاخره اينقدر انتظار نمي كشن
آرزو
28 اسفند 92 0:53
عزیزم الهی بگردم.خیلی سخته خدا بهت صبر بده واقعا سخته میفهمم چی میکشی
مامان حسام كوچولو
5 فروردین 93 14:34
واقعا متاسفم اشكام اجازه نمي ده بيش از اين بنويسم خدا بهت صبر بده
h
17 فروردین 93 18:32
انا لله و انا الیه راجعون خدا بیامرزتش إن شاء الله 313
فاطی
1 اردیبهشت 93 10:34
سلام سمیرا جان احوالتو نمیپرسم چون میدونم پرسیدن نداره خیلی متاسف و متاثر شدم.تسلیت میگم. خدا خودش مهر محمدت رو از دلت بیرون کنه. اشکام روو گونه هامه و از خدا برات صبر و مقاومت خواستم. خدا سایه خودتو از سر امیررضا کم نکنه. مواظب خودت و امیررضا باش
فاطمه
19 اردیبهشت 93 20:32
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
آفتابگردون
24 اردیبهشت 93 15:33
سلام...متاسف شدم و واقعا قلبم شکست ...آخه دقیقا درکت میکنم که چی میکشی...محمد منم رفته پیش خدا...با این تفاوت که محمدت دو سال بچتون رو دیده و لااقل امیر رضای شما با باباش یه عکسی داره...ولی دختر من هنوز به دنیا نیومده...باور کن با گریه مینویسم چون درکت میکنم...امیدوارم فقط خدا بهت صبر بده...منتظرتم...www.taha97.blogfa.com
فریما
1 اردیبهشت 94 18:12
عزیزم خدا بهت صبر بده
زینب
23 تیر 95 10:46
آخییی عزیزم الان متوجه شدم . خدا رحمتش کنه واقعا متاسفم - انشالله خواهرتم صاحب یه نی نی خوشگل بشه