مامانی رفته کلاس کامپیوتر تا نوشتن تو دفترتو خوب یاد بگیره
سلا م خاله جون
مامانی الان زنگ زد و گفت داره میره کلاس کامپیوتر . میخواد دیگه خودش تو وبلاگت برات بنویسه و منم باید این دفترو به صاحب اصلیش بدم . خاله جون دیگه مامانی خودش میخواد حرفای دلشو برات بنویسه . ای کاش تا وبلاگتو از من بگیره تو اومده باشی تو دلش .
خاله جون بزا یه چیز یواشکی بهت بگم . عزیز دلم این بار که رفته بودیم شمال مامانیت میومد و امیررضا رو میگرفت و با خودش میبرد پایین آخه مامانیت و باباییت طبقه ی پایین خونه مادر جون اینا میشینن . وقتی مامان سارات امیررضا رو میبرد منم میرفتم رو سکو مینشستم و صدای بابا و مامانت میومد که با امیررضا بازی میکردن مخصوصا باباییت . عزیز دلم اگه بدونی چقدر دلم میگرفت از خدا میخواستم که ای خدا ی بزرگ پیش تو که کاری نداره تو رو به آبرو دارای درگاهت دل اینارم شاد کن . خاله جون خیلی بی رحمی آخه تو هم بخواه از خدا تو دلت پاکه حرفت پیش خدا رد خور نداره .
بیا عزیز خاله بیییییییییییییییییییییا