چقدر انتظار................
سلام خاله جون .....جات خوبه نه که سراغی از ما نمیگیری ............خاله نمیگی اینجا یه سری ادم منتظرتن ......
این روزا خیلی دلم گرفته ....عزیز خاله دیشب داشتم دفتر خاطرات سالای قبلمو ورق میزدم رسیدم به یه روز بد ٢١/٤/١٣٨٤ روزی که یه فرشته ی اسمونی برگشت پیش فرشته ها روز ی که تن مخملی داداشیتو به خاک سرد سپردیم ......... روزی که تو یه لباس سفید واقعا عین یه فرشته شده بود ...خاله اون روز خیلی گریه کردم برا زحمتایی که خواهرم کشید .....برا نه ماه استرسش .....برا همه دردایی که به سراغش اومد ...خدایا بزرگیتو شکر نمیدونم حکمت کارت چی بود هیچوقتم شاید نفهمم ولی خدایا اون روز میگفتم خدا نمیزاره حواهرم تنها باشه ......ولی خدایا هفت سال گذشت ولی هنوز هیچ کدوم از فرشته هاتو دوباره توی دلش نزاشتی تا غم از دست دادن پسرشو فراموش کنه ........ آخ خدا دلم گرفته ازم دلگیر نشو ..... توبهترین سنگ صبورمی پس بزار واست حرف بزنم ........... خدا دل سارا رو و دل همه اونایی که منتظرن شاد کن خدایا میدونم میشنوی میدونم هر چی صلاحمونه تو برامون رقم میزنی پس تور و به جلال و جبروتت تحملمونو زیاد کن به بزر گیت قسم هیچ وقت محبتها و مهربونیاتو ازز یادم نمیره یادم نمیره که امیررضا رو فرستادی تا مرهم دل شکسته و چشمای منتظرمون باشه پس تو رو به ذات پاکت نکنه ازم دلخور بشی
خدایا راضییم به رضای تو