زندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارازندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارا، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فرشته ای که ۱۷ ساله منتظرشیم

چقذر روزای انتظار سخته...... خدایا راضی هستیم به رضای تو

1391/8/4 22:18
نویسنده : خاله سمیرا
1,000 بازدید
اشتراک گذاری
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

محمد(بندرعباس)
4 آبان 91 23:49
انتظار واقعأ سخته....خدا کمکتون کنه به حق عید قربان اللهم عجل لولیک الفرج
مامان پریسا
5 آبان 91 0:46
در این شب عزیز از خدا میخوام که خواهرتون خوشحال بشه. الهی امین
مهدي
5 آبان 91 10:07
سلام آبجي خدا بزرگه؛خودت رو ناراحت نكن ؛ما هم دعاميكنيم
.::مادرخانومی::.
6 آبان 91 23:24
دلم روشنه.......
محمد(بندرعباس)
7 آبان 91 8:45
سلام،دیشب خواب دیدم یه پست جدید باخبری خوش زده بودی، انشاءالله چهارشنبه همه چی مشخص میشه وشما با خبری خوش آپ کنی مارو بی خبر نذار یاعلی مدد...پیشاپیش عیدتونم مبارک(غدیرخم)
محمد(بندرعباس)
8 آبان 91 17:21
سلام،بندرعباس بارون خیلی شدیدی بارید طوری که سیل آسا شد میگن موقع بارون دعا مستجابه،من هم به اکبرآقا و سارا خانم که مثل خواهر و برادر خودم هستن دعا کردم که فرزندان صالح و سالم خدا بهشون عنایت کنه. مارو بی خبر نذارین. یاعلی
فرزانه
3 آذر 91 12:27
اميدوارم خدا دل شما راروشن كند من خودم اين تجربه تلخ راداشتم .22سال پيش تمام دكترها شوهرمو جواب كردند و گفتند ديگه به بچه دار شدن فكرنكنيم.چه شبهايي كه با گريه به صبح رسوندم .تا جايي كه شوهرم پيشنهاد طلاق داد .انگار تمام دنيا رو
فرزانه
3 آذر 91 13:03
خلاصه كنم هيچكس غير ما نبود .تمام حرم نوراني بود .داخل صحن ها فرش شده..حصار دور قبر امام نبود ما هر دو ايستاده بوديم ..من دو قدم عقبتر بودم درختي كنارم بود كه از سبزي ميدرخشيد..
فرزانه
3 آذر 91 13:12
من 2تا برگ ازدرخت كندم وگذاشتم جيبم وازخوابم بيدار شدم .ساعت 4صبح بود واذان ميگفتند .شروع كردم به گريه كردن .همان ساعت پياده رفتيم تا حرم من تمام راه گريه
فرزانه
3 آذر 91 13:23
نميدوني چه حالي داشتم.بعد اون خواب ديگه پريود نشدم.خدا2تا دختر به من داد كه حالا21و19 ساله هستن.الان 10ساله از شوهرم جدا شدم اون رفته ومن براي دخترام هم پدرم هم مادر وتمامشو از لطف امامرضاست.پس به خدا توكل كنيد.
سارا
20 دی 93 15:33
سلام منم یه منتظرم خواهرمم همینطور بنابر این شاید کمتر کسی بتونه حرفاتو درک کنه خواهرم با یه معجزه مامان شد خداروشکر بعد 10سال که اززندگیشون میگذره حالا من موندم و همه حرفاتو با تمام وجودم حس کردم و جز دعا کاری برای خودم و خواهرشما برنمیاد .رفته بودم قم خانمی اومد پیشم گفتش 25ساله طول کشیده تا باردار شده حس میکنم خدا با یه حکمتی این ادمارو و این وبلاگ رو با من روبه رو میکنه فقط دارم میخونم و اشک میریزم امروز حالم خیلی بده خداکنه به حق علی اصغر امام حسین همین روزا خاله شی